نويسنده: حسن.خ (مشتاق)
ناشر: مرسل
نویسندهی این کتاب با یادآوری معنویات حیاتبخش و مشکلگشای اسارت سعی دارد با گریز زدن به دوران اسارت – که آن را تفضّلی الهی میداند – از خواب غفلتی که به زعم خود به واسطهی غرق شدن در زندگی مادی به آن مبتلا شده نجات یابد و به یاد بیاورد که: این عزّت و بزرگواری که امروز به عنوان «الماسی درخشان» رهبر معظم انقلاب در بیاناتش می ستاید، ریشهاش در همان معنویات است.
حسن خ (مشتاق) که مشتاق نام مستعار اوست حتی سعی کرده که اشتیاق خود را به گمنام بودن به تصویر کشید و بدین وسیله برود در حال و هوای دوران جبهه و جنگ و اسارت و … .
او در بخشي از مقدمه کتابش آورده:
یـوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبهی احـزان شــود روزی گلستـان غم مخور
و بالأخره…
آقا یوسف اومد.
سالها از پی هم گذشت و گذشت…،
و یه وقت… این آقا یوسف به خود اومد و دید، تا خرخره، تو گرفتاریای دنیایی فرو رفته و مجال جنبیدنم نداره و کمرش زیر بار مشکلات زندگی خمیده شده. با خودش گفت: «ای وای! چِم شده؟ من که اینقدر ضعیف و کمصبر نبودم.» … .
با خودش گفت: «من که به لطف خدای مهربون از پس اون همه مشکلات براومدم، پس اشکال کجاست؟»
خوب که فکر کرد به اون دو عامل رسید. كه به او کمک کرده بودند تا از پس مشکلات اسارت بربیاد؛ یکی وجود آن بهشتیانی بود که توفیق همنفسی و همجواریشون نصيبش شده بود و عامل دومیکه مکمل عامل اول بود؛ وجود «شاه کلیدهای» مشکلگشایی که توی برهههای مختلف با تمسک و توسل به آنها توانسته بودند از گذرگاهای سخت و گدارهای کشنده عبور کنند، … .
این کتاب در 24 بخش جمعآوری گردیده است. قلم نویسنده خودمانی است و میخواهد از زوایای متفاوتی به اسارت و اردوگاه و همرزمان خود نگاه کند او در آوردن اسامی به رعایت امانت توجه داشته است و در بعضی از جاها که براثر مرور زمان حافظه یاریاش نکرده نامی از قهرمان روایت خود نبرده است.
او در این کتاب به اتفاقات و اشخاصی که در آن روزگار سرنوشت ساز بودند اشاره ای دارد: قطعنامه 598 – شیخ علی تهرانی – زیارت کربلا – رحلت جانگداز امام خمینی(ره) – او در کتابش از محرم به عنوان شاه کلید قفل های زنگار گرفته، رمضان؛ شاه کلید حیات و رضوان الهی، ساز مخالف؛ شاه کلید مدارا، تقدیر؛ شاکلیدی، سر به مُهر یاد می کند.
در بخشی از کتاب به نام نیم خنده های اسارتی، به نقل از واقعیت های دوران اسارت می پردازد که باعث شده اند در آن وانفسای غربت برای لحظه ای تبسم بر لب ها بنشیند و به قول او «نیم خندی اسارتی» را تجربه کند:
اثر آهنگ و موسیقی
دور تا دور محوطه قاطع را با فنسهای بلندی محصور کرده بودند و در کنارآن توریهای بلند، تیرهای بلندی بود که بر روی آن بلندگوهای بوقی بزرگی نصب شده بود. در زیر یکی از بلندگوها یک یاکریم لانه ساخته بود.
یک روز در وقت آزادباش در حالی که قدم میزدیم برق رفت. دوستم رو به من کرد و گفت: «به آن یاکریم نگاه کن. پس از خاموش شدن بلندگو، سرش را لای پر و بالش کرده و انگار خمار است.»
همینطور که قدم میزدیم، برق آمد و دوباره دوستم گفت: «یاکریم را نگاه کن.» دیدم با شروع شدن ترانه، سرش را از لای بالش در آورده و هماهنگ با پخش ترانه، دمش را تکان میدهد. برای لحظهای خندهای بر لبهای ما نشست.
نریز
هروقت دکتر به اردوگاه میآمد، ارشد قاطع موظف بود بلند اعلام کرده و بگوید: «مریض، مریض.»
و مریضها موظف بودند در وسط محوطه به صف شده تا نگهبان آنها را به درمانگاه ببرد.
یک روز برادری از بالای بالکن طبقهی اول در حال ریختن آب به زمین بوده است؛ ارشد قاطع که از دور شاهد این صحنه بوده، داد میزند: «نریز، نریز.»
پس از چند دقیقه میبیند چند نفری در وسط محوطه به صف ایستادهاند؛ ارشد پیش آمده و از آنها میپرسد: «این صف برای چیست؟» یکی دو نفر باهم میگویند: «خود شما صدا زدید، مریض، مریض.»
ارشد در حالی که میخندد میگوید: «من به آن بنده خداییکه آب میریخت گفتم، نریز، نریز!»
همگی با خنده متفرق میشوند.
سالم و بندر
دو نگهبان ظالم داشتیم به نامهای سالم و بندر؛ وقتی آزادباش میزدند، اکثر بچهها برای سرویس بهداشتی هجوم میآوردند که همیشه یکی دو تا از هشت سرویس خراب بود و افرادی که از پشت سر میرسیدند از جلویی سؤال میکردند: «سالم است؟» و فرد جلویی اگر سرویس خوب بود میگفت: «سالم است» و اگر خراب بود میگفت: «نه، بندر است!»
و همین مکالمهها نیمخندهايی روی لبها مینشاند.
کتاب شاه کلیدهای بهشت گمشده ی اسارت توسط انتشارات مرسل در 1000 نسخه و 172 صفحه رفعي و به قيمت 7000 تومان به بازار نشر عرضه گرديده است