|
برای دیدن تصویر با وضوح بیشتر بر روی عکس کلیک کنید
|
مجموعه ای از روايتهاي ادیبانه
بخش هایی از کتاب به شرح زیر می باشد:
- موسيقى بهشت
ظهر بود، قلم را كنارى گذاشت نقشه قالى را جمع كرد و به بيرون كارگاه قدم نهاد. گفتم: كجا؟ نقشه را تكميل كن! سرش را پايين انداخت، گفت بايد بروم، گفتم: صبر كن تكرار كرد بايد بروم، شتابان دور شد.]1[
صداى موسيقى بهشتی اذان كه بلند شد فهميدم حسين سراسيمه كجا رفت.
هيچگاه نماز اول وقت او ترك نمىشد.
مىرسم از طنين بانگ اذان
به رهايى، به روشنى، به اميد
- همين فردا برو!
در كاشان به ديدارش رفتم، پايش را گچ گرفته بود، پريشان و نگران به نظر مىرسيد و مرتّب جوياى اخبار منطقه بود. پرسيد: چند روز مرخصى دارى؟ گفتم: ده روز. گفت: ده روز! دو روز كافى است همين فردا برو! آرزو دارم با همين پاى شكسته عصازنان در بين بسيجيان باشم و عطر جبهه را استشمام كنم. ]16[
گر مرد رهي ميان خون بايد رفت
از پاى فتاده سرنگون بايد رفت
اين سر و اين پيكر من اى امام!
منتهاى باور من اى امام!
برچسب ها: