|
|
روایت عاشقی مردمانی با اعتقادات و اندیشه های کهن ، خرافی و جن زده
فهرست مطالب :
بخت دختر شیطان
عشق پیری
جنگیر
یه سر و دو گوش
زن بابا
عشق مادری
بخشی از رمان بخت دختر شیطان :
آفتاب چاشتگاهی لباس گرم و نازکی بر تن دیوارهای سرد و خیس پوشانید و خود را به زور تا پای چینه کشید و همانجا متوقف شد. زمین کمکم نفسهای گرمی میکشید و برای دوباره زندهشدن به خود میپیچید. خورشید، نورافشانی دلپذیر خود را آغاز کرده بود. توران، خواهر بزرگتر ایران، برای دیدن او آمده بود. از بینی قرمز و لپهای گرگرفته و فینهای مکررش پیدا بود که سرما خورده است. خود را در لباسی دستبافت و گرم پیچیده بود و دو چارقد کلفت، یکی را دور کله پیچیده و تا بالای ابروها آورده بود و آن یکی را هم رویش به سر کرده بود تا بیش از این سرما نخورد. روی هم رفته قیافهی اندوه باری داشت. صدایش هم گرفته بود، ولی با همان صدای گرفته یکریز حرف میزد و ناراحتی عمیق و ریشهدار خود را نشان میداد: «الهی بمیرم برا ننه که گوشوارههاشو باز کرد و به من داد، گفتم نمیخوام گفت من میگم بگیر، قربون برادرام برم اونام که حرفی ندارن، خودشون میدونن که کی زندگیشو به امان خدا ولکرده و شوهر و زندگیرو کنار گذاشته و اومده کارهاشو میکنه، تازگیا ننه خودشو نجس میکنه، ماشالله تنهاش هم سنگینه، پدر پدرم درمیاد تا اینور اونورش کنم و بشورمش و جاشو عوض کنم، تو این هوام که رخت و بخت و لحافتشک خشک نمیشه، حالا لباسا رو میشه رو تخت کرسی گذاشت، ولی لحاف چی؟ تازه این وسط شوهرم هزار تا بازی درمیاره و نیش و کنایه میزنه، پریروز گفت راضی نیستم بری، ولی من که حرفشو مثل همیشه زیر کفشم گذاشتم، مردهشور شکلشو بشوره، اگه گوشوارهها رو ببینه هرجور باشه ازم میگیره و میخوره، سرب داغ بخوره الهی که سیرمونی نداره.» ایران به گوشوارههای زردی که در اثر گذشت زمان درخشندگی خود را از دست داده بودند نگاهی کرد و بدون براندازکردنشان لحاف کرسی را بالا زد تا در پناه گرمای آن، نرگس را عوض کند و پهلوهایش را خوب بپیچد تا سرما نخورد. توران ادامه داد: «یه وقت فکر نکنی حرفم با توئهها؟ نه به خدا، من که میدونم هم بچه داری هم از مادر شهاب حساب میبری، اونم مثل شوهر من جنسش خرابه، فقط اینا رو آوردم پیش تو باشه، یه جایی بذار که یادت بمونه... لازمم شد میام ازت میگیرم.» ایران زیر لب گفت: «خدا نکنه که سایهی ننه از سرمون بره.» و اشک در چشمش حلقه زد و با صدایی به مبهمی صدای پریان آسمانی گفت: ................
برچسب ها: بخت دختر شیطان عشق پیری جنگیر یه سر و دو گوش زن بابا عشق مادری